به چشمهایش که بیشتر شبیه خرافات است"غزل"   2010-03-18 20:31:48

البته از همین الان بگم که من نمرده ام و اینجا جهنم نیست و قرار هم نبود که باشد تا من برای شما داستان سرایی کنم . شست پای چپم کمی می سوزه انگاری که با یک چیز نوک تیزی بهش ضربه ای وارد شده مثل حافظه ی تو

درون این مکان نامعلوم ...

- ولی آنقدر هم که فکرش را می کنی نامحدود نیست و حالا که تو ترجیح می دهی بگویی بی محدود من هم می گویم بی محدود . خوب کجا بودیم ؟

- آها اینجا را من قبلا جایی دیدم ... در ضمن من ابدا اهل مواد مخدر یا روانگردان نیستم و اعتقاد زیادی به آن ندارم . اینجا من را یاد یک اتاق خواب با یک کاناپه و یک تلویزیون و آینه ی قدی که وقتی حمام کنم خودمو با کمال میل دید بزنم .

سرم زیاد شلوغ نیست ...راستش رو بخواهید من زیاد اهل خوابیدن نیستم ...گاهی اوقات به تخت خواب 2 یا 3 نفری سارا می رم و صحنه ی لذیذ و جذاب خوابیدنش را تصور می کنم ، آن هم با چشمهای کاملا باز ...باز مثل باز فراقت

در مکانی نامعلوم ؟


قسمتی از (پرده هایی که خجالت می کشیدند لز کنند)

برداشته شده از وبلاگ جنبش ادبیات غیر متعهد. نویسنده مانی
http://bemanche.persianblog.ir/



نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات