خواب‌ها   2010-04-07 01:23:10

خوابها دیده‌بودم. دیده‌بودم در آسمان روی پله‌های ابرها می‌دوم. از هزارپله که پایین می‌آمدم. توی مه غلیظی فرومی‌رفتم و دیگر آفتاب به پله‌های زیرین نمی‌تابید. باز هم می‌دویدم. دوپله‌یکی مثل پری سبک پایین و پاینتر. آنقدر پایین که دیگر می‌توانستم با جهشی روی پشت‌بام خانه‌ی کودکی‌هایم پا‌بگذارم. بعد پشیمان می‌شدم و از پله‌ها بالا می‌رفتم. خانه‌ام حالا آن‌بالا بود. مرده بودم. مرده اما زنده‌تر. مرده اما شاد. در دلم هیچ دلهره‌ای نبود. سبک مثل پری, رها مانند پرنده‌ای, آرام, آسوده, آه.
نه وابستگی نه دل نگرانی نه افسوسی. می‌توانستم اشک بریزم تا بخواهم, بخندم تا میتوانم, بخار شوم, ذوب شوم, درهم‌بپیچم, ازهم‌بگسلم, به‌هم‌بپیوندم, بمیرم, زنده‌شوم, مثل شبحی همه‌جا پخش‌شوم. چون باد بوزم, چون باران ببارم و چون ابر فشرده‌شوم.
بر تنم پیراهنی از مه, بر سرم تاجی از ستاره, در دلم شوقی از بهار نشسته‌بود. پنجره‌ام رنگین‌کمان و خانه‌ام یک قطره شبنم بود. ومن جامی‌شدم در قطره‌ای باران, در ذره‌ای نور. و نهایت فقط عشق بود که می‌تپید, دیوانه‌وار می‌تپید در آن عمق بی‌وزنی ساکن, بی‌وزنی زلال. در آن بی‌وزنی افسانه‌وار.
خوابها, خوابها کلید هستی‌اند. و من خوابها دیده‌بودم.
نوری


R.P.  2010-04-12 00:06:25
?????????????????


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات