حال عاشورایی امام حسین   2010-12-13 15:16:42

از آنجا که من ناسلامتی یک رگ سیدی در تن دارم آنهم از نوع امام حسینی‌اش، شب گذشته براثر تب شدید جدم امام حسین را درخواب دیدم که بسیار آشفته و نگران بود. با عمامه‌ای سبز و کمربندی سبزتر ( انگار مخصوصا سبز سیدیش پررنگ ‌تر بود) در آستانه‌ی در خانه‌مان ایستاده بود باسری کج و چشمانی پرآب و خیره به من می‌نگریست. سراول خیال کردم که دلش به حال زار من سوخته و از آنجایی که همیشه از حامیان مظلومان است، آمده دستی به ‌سرم بکشد و شفایم بدهد. با صدایی نحیف پرسیدم:
( یا جدا خوش آمدی، آیا آمده‌ای شفایم دهی؟)
پوزخندی زد و سر به ‌زیر انداخت و گفت:
( نه عزیزجان. از من طبابت نخواه که درسش را نخوانده‌ام، آمده‌ام با تو که از معدود بازماندگان من هستی که هنوز یک ذره‌ای شک می‌کنی به احوالات عاشورایی من درد دلی بکنم شاید سبک شوم.)
نیم خیز درجایم نشستم و سراپا گوش شدم. امام حسین با پارسی دست‌وپا شکسته‌ای که لهجه‌ی عربی آن گوش را می‌زد شروع کرد:
( بیش از هزار سال است که این هموطنان تو در مورد ما می‌گویند و می‌نویسند و نوحه می‌خوانند و تن مرا در قبر می‌لرزانند. حالا ما سالها سکوت کردیم و صدایش را در نیاوردیم و دلمان خوش بود به جز اشک و آه وناله وگاه‌گداری کمی هم خون‌ریزی‌های ناشی از قمه زنی و این حرفها زیاد ضرر به مسلمین شیعه زده‌ی ایرانی و کمی اطراف ایران نمی‌زنیم ولی فکر اینجایش را نکرده بودیم که اینترنت اختراع شود و دنیا بخواند وبه ریش این طرفداران ما بخندد و ما هم این وسط مضحکه بشویم. بابا ما را چه به جنگ؟ ما به دعوت طرفدارانمان فکر کردیم برویم کوفه زندگی کنیم شاید احوالاتمان بهتر شود، حالا چه‌طور سر از کربلا در آوردیم نمی‌دانیم. راه را گویا گم کرده‌بودیم. قصد جنگ نداشتیم آنهم در سنین کهنسالی. آخر کدام آدم عاقلی با شصت واندی سال با زن وبچه‌ی شیرخواره و جوان مریض با تعداد کمی از پیروانش به جنگ می‌رود. و تازه شب قبل از جنگ برای نوجوانش عروسی می‌گیرد و در دشت‌زاری به وسعت وزیبایی کربلای آنروز دستش به آب هم نمی‌رسد. آخر اینها فکر نکردند اگر روزی علم به جایی برسد که به‌آسانی فشار دادن روی دکمه‌ای می‌‌شود پی به‌آن برد که آن سال عاشورا در ماه مهر و مکان کربلا نه تنها گرمای کشنده‌ای نبود بلکه هوا بسیار هم مطلوب بوده و حتی نیمه شبها کمی هم سردمان می‌شده؟ آیا وقتی این‌همه از مظلومیت ما دادسخن دادن و دانستن چنان قتل عامی را که درپیش بود به ما نسبت دادن باعث نمی‌شود که پیروان امروزی ما از خودشان بپرسند: حالا معاویه و یزید دیوانه بودند امام حسین چرا تن به این قتل‌عام داد و جان خود و بقیه را به خطر انداخت و با دست خالی به استقبال مرگ رفت. پس جریان تقیه اسلامی‌اش چه شد؟ کجای سیمهایش اتصالی داشت که اینهمه آدم را به‌کشتن بدهد که سالهای سال از مردم اشک بگیرد وعاقبت هم وسیله‌ای بشود برای خونخواران قدرت طلب که به‌نامش بکشند وبکشند و سیراب نشوند از خون. حالا ما زیاد هم نگران پیروانمان نیستیم، از دست که بدهیم‌شان تازه یک نفسی از روی آسودگی می‌کشیم ولی با این نفرینها چه کنیم؟
حالا یک حکومتی آمده به نام ما و مکتب شیعه که من نمی‌دانم چرا به ما ربطش می‌دهند چون نه ما و نه جدمان شیعه بوده‌ایم، دزد سالم را دست می‌زند تا گدای نا سالم شود. قاتل را قصاص می‌کند تا کاری قصاوتمندانه تر از قاتل انجام داده باشند. زده روی دست همه‌ی ستمکاران تاریخ و تازه آنهم به نام ما و پدر ما و جد ما. ای بابا می‌خواهی آدم بکشی؟ بکش. ما را بگذار به حال خودمان تا با همین شهدای انتحاری‌مان در بهشت خوش باشیم. اشک هم به حالمان نریزید که ما خوشیم به شنیدن صدای ملکوتی شجریان و صدای ضجه‌ی شما عذابمان می‌دهد.)
خوب دلم برای جدم خیلی سوخت. با خودم فکر کردم زیاد هم بی‌راه نمی‌گوید. همین ندای خودمان هم کم‌کم از اینکه اینهمه برایش نوحه خوانده‌اند به ستوه آمده و لابد دلش می‌خواهد این پاپاراسی ها مادر و خواهرش را راحت بگذارند.
آمدم بگویم یا جدا ما از قدیم شنیده‌ایم که گفته‌اند: ( مسلمونا گریه کنید صوابه) که دیدم جدم مثل بقیه مسلمانها حرفش را زده‌است و رفته‌است و جای سوال‌جوابی باقی نگذاشته است......


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات