عشق گمشده در تب   2011-01-02 21:31:00

زنگ ساعت دوباره گوشت را
خواب‌های پریده هوشت را
خواب و بیدار رفته دوشت را
سر یک کار دفتری باشی

راه‌های نرفته را بروی
بعد هم کل هفته را بدوی
آخرش از خودت بریده شوی
توی یک شعر بستری باشی

مثل یک عشق گمشده در تب
خواب‌هایی همیشه لب بر لب
عکس او را ببوسی و هر شب
عاشق فرد دیگری باشی

بعد از آوارگی و بی‌خبری
بیست و شش سال درد و دربدری
عاشق زندگی تازه‌تری
با خیالات بهتری باشی

شک کنی به ستمگری مرده
انقلابات کشوری مرده
دست در دست دختری مرده
شب ولی در کلانتری باشی

هی دویده ، نشسته در سلول
توی مازی شکسته ، در سلول
مثل یک موش خسته در سلول
زیر اصل برابری باشی

فحش باشی به دشمنت بکشی
رگ به رگ تیغ بر تنت بکشی
کارد را روی گردنت بکشی
فکر آن تیر آخری باشی

صبح آیینه را بزک بکنی
بر سر شعرها لچک بکنی
به خدایی که نیست شک بکنی
یک نفر مثل سنجری باشی

و ببینی که زندگی مرده ست

از : امیر سنجری


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات