حرفی برای گفتن   2011-01-19 14:18:21

اوضاع آنقدر بهم ریخته ودرهم و برهم است که هزار حرف برای گفتن و هیچ حرفی برای گفتن نیست. همه‌چیز درحال حاضر وارونه است. نه دل و دماغی برای کسی مانده و نه حال و هوایی حتی برای اظهارنظر.
بچه‌هایمان را دسته دسته می‌کشند. با گناه, بی‌گناه و روشن نمی‌کنند برایمان آیا این گناهان درخور اعدامند حتی اگر به اعدام اعتقاد داشته باشی؟ بلکه این احساس را داریم که بهترین‌ها را دارند از نفس کشیدن باز می‌دارند. دلهای مادران, دل‌هایشان که خون است از جور این ظالمان, چه تحملی دارند؟؟
عده‌ای در سفر کوتاه تهران - ارومیه از بین می‌روند به بی‌لیاقتی این زمامداران... عده‌ای در خانه‌های خود از نشت گاز در خواب از دیار هستی می‌روند و عده‌ای در زلزله‌هایی با ریشترهای ناچیز زیر آوار می‌مانند و هیچ کس جوابگو نیست. انسان‌هایی از ناامیدی خودکشی می‌کنند, شاه و گدا ندارد... درون مرزی و خارج نشین هم,... خودی‌هاشان آهسته آهسته تبدیل به غیرخودی می‌شوند و به زندان می‌افتند و اقرارهای جانانه می‌کنند. عده‌شان به مرور کم‌تر و کم‌تر می‌شود تا جایی‌که از فلسطین و لبنان نیرو وارد می‌کنند. پولها و طلاها از مملکت خارج می‌شود, دستهایی آلوده است, لبهایی بسته می‌ماند و هرگز حقیقت از آن بیرون نمی‌آید. چشمها می‌بینند, دلها می‌تپند, اشکها سرازیر می‌شود و لبها دوخته است. به گمانم چنین بلوایی را تا کنون تجربه نکرده‌است هیچ ملتی.
از آه کشیدن خسته‌ایم. از فریاد بریده‌ایم. اشکی برای ریختن نمانده‌است. داریم عادت می‌کنیم. رنگ خون گرفته وجدانهایمان را. از آسمان رهایی می‌‌طلبیم و به محالات دلخوشیم. همه در انتظار رویدادی لحظه می‌شماریم. رویدادی که در توان ما نیست برویانیمش. آیا نیست؟؟... در توانمان؟؟... روزی یک میهن پرست آلمانی در دوران هیتلر در شب‌نامه‌هایش نوشت: هر ملتی لیاقت رژیمی را دارد که به او حکومت می‌کند.
گمانم نامش ماریا شل بود (رز سفید) نام کتابی است که پس از اعدام او خواهرش نوشت. پس ما آن ملتیم با این لیاقت؟...


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات