یاد روز ناصرخان   2011-05-24 13:36:26

داشت می‌بارید، آسمان را می‌گویم. پیش بینی هواشناسی اما این بارش را برنمی‌تابید. با آن‌روی خرافاتی‌ام فکر کردم حتما قراراست اتفاقی بیافتد. از خواب بیدار که شدم شنیدم ناصرخان ترک‌مان کرده. خیره به مونیتور فکرکردم شاید باران و افکار خرافاتی‌ام را خواب دیده‌ام. باران اما نمی زده بود و بعد دوباره زندگی ادامه داشت. عکسی از همسر ایشان با بغضی درگلو وعکسی از او در دست و چشمانی اشکبار در سایتی دیدم که دلم را به درد آورد. راستی چرا این روزها فقط خوب ها می‌روند؟ دلم گرفت. به آسمان گفتم: اگر بباری دل مرا هم باریده‌ای. نبارید، شاید خسته است از باریدن. چه‌قدر ببارد. این روزها خرداد و خاطره‌ی خرداد می‌باردمان. جای خالی خوبان، جگر گوشه‌های‌مان. جای ندا، سهراب، ترانه و همه‌ی آنهایی که این روزها شادی کردند خالی است. خرداد ماه اشک است اشکی برای خاطرات خوشمان. حالا یادروز ناصرخان را هم باید در تقویم خرداد بنویسیم. باشد. صبرمان زیاد است. بازهم منتظر می‌مانیم تا آفتاب دولت‌مان به‌دمد.!!!

پی‌نوشت: عکس در عکاس خانه


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات