هنوز هم...   2011-09-28 18:47:21

معمولا در بالای پله‌ها را که به پشت‌بام ختم می‌شد باز می‌گذاشتیم، از بهار تا پاییز که هم نور بیاید و هم هوای تازه از بالا و پایین که پنجره‌ی اتاقها هم باز بود بچرخد در خانه. روی پله‌ها هم که مادرم گلدان‌هایش را می‌چید هر پله از بالا که می‌آمدی سمت راست یک گلدان گلی با شمعدانی و یا یاس و شویدی که گمانم اسم یک نوع گلدانش بود، حسن یوسف هم چند تایی داشتیم برگ درشت و برگ ریز. قشنگ بودند. بخصوص شمعدانی‌ها که همیشه دورنگ داشتند قرمز و صورتی. روزهایی بود با احساسی خاص. یک‌جور احساس قشنگ زنده‌بودن از صمیم قلب. درست یادم است گمانم، اوایل تابستان بود و منهم تازه عاشق شده بودم که گنجشکی تصادفی از در پشت‌بام وارد خانه شد و یک راست پله‌ها را پایین پرید و نشست کف راهروی جلوی در اتاق من. در اتاقم باز بود و من روی تختم نشسته بودم جلوی آینه. فاصله تخت تا کمد قدیمی که درش آینه‌ی قدی داشت خیلی کم بود و تختم کار صندلی جلوی آینه را هم می‌کرد، چون جای صندلی گذاشتن دیگر نبود در آن اتاق کوچک حقیر که به نظرم خیلی هم باشکوه می‌آمد آن زمان. کمد هم از آن کمدهای قدیمی بود که یکی پس از دیگری به ارث می‌بردیم و پس از ازدواج خواهر سوم نصیب من شده بود هم اتاقش و هم کمدش. جلوی آینه در حال آرایش کردن ناشیانه‌ی آن روزهایم بودم که صدای بال زدن گنجشکک مرا به‌خود آورد. آنجا نشسته بود وانگار نه انگار باید برود، سرش را کج و راست می‌کرد و یک وری به من زل می‌زد، بلندشدم و بطرف‌اش رفتم. هیچ عکس العملی نشان نداد انگار سالها بود مرا می‌شناخت. امروز فکر می کنم آن احساس قشنگی که من داشتم به او هم سرایت کرده بود. اول فکر کردم زخمی است ولی نبود و وقتی در دستهایم گرفتمش و از پنجره بیرون نگاهش داشتم، پرید و رفت روی شاخه‌ی درخت گیلاس همسایه نشست و باز به من خیره شد.
آن روز را به وضوح به‌یاد دارم. آن گلدان‌ها را و آن پنجره‌ی پر از شاخ وبرگ درخت گیلاس را و آن پرده‌ی سفید کتان را و آن گنجشکک عاشق را. هنوز به یاد آن خانه‌ی کودکی و نوجوانی گلدان‌های یاس و شمعدانی روی پله‌هایم می‌گذارم. هنوز در همان گلدان‌های گلی و هنوز آفتاب که می‌تابد ( اینجا کمتر می تابد این آفتاب کم رنگ اروپا) پنجره‌ها را می‌گشایم و منتظر کنجشک عاشق کوچکی می‌مانم که بیاید و به من خیره شود... هنوز هم با آفتاب و پنجره‌ی باز و گلدان گلی شمعدانی همان چهارده ساله‌ی عاشقم. احساس خوبی‌است زنده بودن...


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات