...   2012-12-11 13:01:51

برف می بارید صبح.. حالا هم آفتاب می تابد.. با خودم فکر می کردم سیران دختری که در آتش بی مبالاتی مسئولان بی لیاقت سوخت دیگر باریدن برف و تابش آفتاب را نخواهد دید. فکر کردم برای مادر دل سوخته اش چه فایده دارد که این همه یادش کنیم، عکسش را بر دیوارهای فیس بوک مان بگذاریم؟ وقتی حتی آن قدر قدرت نداریم تا وزیر بی لیاقت رااز صندلی اش بزیر بکشانیم؟ وقتی لازم نمی بیند استعفا دهد.؟ البته که لازم نمی بیند، مگر کسی هم هست که بازخواستش کند؟ بپرسد چه غلطی می کردی به عنوان وزیر وقتی همه جای دنیا در اتاق های مدرسه و اداره و دفترهای کاری, اولین اصل, راه فرار در زمان زلزله و آتش سوزی است که در نظر گرفته می شود؟..
آشنایی که بتازگی از ایران آمده دیشب از جشن عروسی دختر یکی از همین وزرا تعریف می کرد که در سالن های عظیم دهکده ی المپیک بر پا شده بود و گردن مادر عروس و همسر وزیر مربوطه از سنگینی سینه ریز که چه عرض کنم سینه درشت طلای سنگین خم شده بود، که بر عکس ادعای دین داری شان زنان نیمه لخت در سالن ها زیر بازوی شوهران مومن شان را گرفته رژه می رفتند و به دو تار موی بیرون افتاده از زیر روسری دختران جوان فکر می کردند.. که آن قدر اصراف کرده بودند که بره های کباب شده همه دست نخورده باقی مانده بود.. که برای بردن طلاهای اهدایی ماشین های گارد تا پشت اتاق مجلل عقد آمده بودند ..که کادوی اهدایی پدر داماد به عروس ماشین کاپریوی بی ام وی آخرین مدل بود.. که در مقابل پدر عروس هم ویلایی در اسپانیا به نام دامادش خریده بود.. که تمام وزرا.. که همین وزیر مسئول آموزش و پرورش و خانواده اش از مهمانان رسمی بودند که سرویس جواهر در جعبه ی الماس نشان کادو دادند.. باور کردم این ها را چون داماد از نزدیکان همین آشنای من است.. که عکس هایی دیده ام که انکار ناپذیرند .. که گمان می کنم در این میانه دیگر همه می دانند لغت طاغوتی چرا از فرهنگ لغات مان پاک شده است...


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات