انار   2012-12-21 09:24:55

در انار ِ عطرآگين
آسماني متبلور هست.
هر دانه
ستاره‌يي است
هر پرده
غروبي.
آسماني خشک و
گرفتار در چنگ ساليان.
انار پستاني را ماند
که زمانش پوستواري کرده است
تا نوکش به ستاره‌يي مبدل شود
که باغستان‌ها را
روشني بخشد.
کندويي‌ست خُرد
که شان‌اش از ارغوان است:
مگسان عسل آن را
از دهان زنان پرداخته‌اند.
چون بترکد خنده‌ي هزاران لب را
رها خواهد کرد!

انار دلي را ماند
که بر کشتزارها مي‌تپد،
دلي شريف و خوار شمار
که در آن، پرنده‌گان به خطر نمي‌افتند.
دلي که پوست‌اش
به سختي، همچون دل ماست،
اما به آن که سوراخ‌اش کند
عطر و خون ِ فروردين را هِبِه مي‌کند.

انار
گنج جَنّ ِ سالخورده‌ي چمنزاران سرسبز است
که در جنگلي پرت‌افتاده
با پريزادي از آن نگهباني مي‌کند. ــ
جنّ ِ سپيد ريش
جامه‌يي عقيقي دارد.
انار گنجي است
که برگ‌هاي سبز درخت نگهباني مي‌کنند:
در اعماق، احجار گران‌بها
و در دل و اندرون، طلايي مبهم.

سنبله، نان است:
مسيح متجسد، زنده و مرده.

درخت زيتونشور ِ کار است و توانايي‌ست.

سيب ميوه‌ي شهوت است
ميوه ــ ابوالهول ِ گناه.
چکاله‌ي قرن‌هاست
که تماس با شيطان را حفظ مي‌کند.

نارنجاز اندوه پليد گل‌ها سخني مي‌گويد،
طلا و آتشي است که در پاکي ِ سپيد ِ خويش
جانشين يکديگر مي‌شوند.

تاک پرستش شهوات است
که به تابستان منجمد مي‌شود
و کليسايش تعميد مي‌دهد
تا از آن شراب مقدس بسازد.

شابلوط‌ها آرامش خانواده‌اند.
به چيزهاي گذشته مي‌مانند.
هيمه‌هاي پيرند که ترک برمي‌دارند
و زائراني را مانند
که راه گم کرده باشند.

بلوط شعر است،
صفاي زمان‌هاي از کار رفته.
و به ــ پريده رنگ طلايي ــ
آرامش سازگاري‌ست.

انار اما، خون است
خون قدسي ِ ملکوت،
خون زمين است
مجروح از سوزن سيلاب‌ها،
خون تند ِ بادهاست که مي‌آيند
از قله‌ي سختي که بر آن چنگ درافکنده‌اند،
خون اقيانوس ِ برآسوده و
خون درياچه‌ي خفته.
ماقبل تاريخ ِ خوني که در رگ ما جاري‌ست
در آن است.
انگاره‌ي خون است
محبوس در حبابي سخت و ترش
که به شکلي مبهم
طرح دلي را دارد و هياءت جمجمه‌ي انساني را.
انار شکسته!
تو يکي شعله‌يي در دل ِ شاخ و برگ،
خواهر جسماني ِ ونوسي
و خنده‌ي باغچه در باد!
پروانه‌گان به گرد تو جمع مي‌آيند
چرا که آفتاب‌ات مي‌پندارند،
و از هراس آن که بسوزند
کرمکان حقير از تو دوري مي‌گزينند.
تو نور ِ حياتي و
ماده‌گي، ميان ميوه‌ها.
ستاره‌يي روشن، که برق مي‌زند
بر کناره‌ي جويبار عاشق.

چه قدر بي‌شباهتم به تو من
اي شهوت شراره افکن بر چمن!


فدریکو گارسیا لورکا
ترجمه‌احمد شاملو


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات