در باره ی سلاخ خانه شماره پنج 2013-09-27 16:19:27
سلاخ خانه شماره پنج، کتابی است دربارهی حقایق و زشتیهای جنگ. نویسنده در این کتاب با دیدی چندگانه و غیر متعارف داستانی از جنگ جهانی دوم را بیان میکند. حقایق تکان دهنده ای که شاید خیلیها چیزی از آن نشنیده و یا هرگز از این زاویه دید به آن نگاه نکرده باشند.
زمانی که این کتاب منتشر شد، هنوز خبر واقعهی درسدن پخش نشده بود. این کتاب آگاهی نسبت به بمباران شهرها در طول جنگ جهانی دوم را افزایش داد و بمباران هوایی شهرها را این بار از دید متحدین (آلمان–اتریش، مجارستان–ایتالیا) به نمایش گذاشت.
سلاخ خانه شماره پنج، داستان بیلی پیل گریم[2] را در میان دورههای گوناگون زمانی، به خصوص مشاهدات او در جنگ جهانی دوم و روابط خانوادگی او را به هم میبافد. این کتاب مجموعهای از اتفاقات ظاهراً تصادفی را در کنار هم قرار میدهد که از ترکیب آنها، المانهای ریشهای این رمان سر بر میآورند.
نام رمان، «سلاخ خانه شماره پنج» از یک سلاخ خانه که بیلی پیل گریم به عنوان یک اسیر جنگی در شهر درسدن و در طی بمباران شهر، آنجا زندانی میشود، برگرفته شده است. (فونهگات خود خاطرهای موازی این روایت را به عنوان یک اسیر در شهر درسدن بیان میکند.)
فونهگات به مانند چند اثر دیگر خود مثل Breakfast of Champions ، عنوانی چندگانه را برای این کتاب برگزیده است که این بار، «جنگ صلیبی کودکان» است. در فصل آغازین کتاب، او این عنوان را با برگرداندن آن به جنگ صلیبی کودکان در قرن سیزدهم میلادی، زمانی که کودکان به عنوان برده به فروش میرفتند توضیح میدهد. (بر سر حقیقت این کلمه، هنوز مشاجراتی وجود دارد. اما در استفاده ادبیاتی، جنگ صلیبی کودکان همان فروش آنها بعنوان برده دانسته شده است.) او از این موضوع به عنوان آینهی تمامنمای جنگ استفاده میکند، چه فونهگات اعتقاد دارد این واقعیت با فروش کودکان به عنوان برده، قابل قیاس است.
خلاصهای کوتاه از داستان:
در اواخر جنگ جهانی دوم، بیلی پیل گریم، به عنوان دستیار کشیش ارتش از آمریکا به صحنه نبرد اروپا میرود. عدم تجانس ظاهر، روحیه و رفتار بیلی با کاری که وارد آن شده است در سرتاسر داستان نمود دارد. در تمام میدان نبرد حتی دست او به اسلحه نمیرسد و تنها با پایان یافتن جنگ و در میان ویرانهها است که میتواند هفت تیری به دست آورد: «از مشخصههای پایان جنگ یکی همین بود، بی بروبرگرد هر کس میخواست صاحب اسلحه شود امکان آن را داشت.»
به دلایلی که روشن نمیشود، بیلی استحکام خود در زمان را از دست میدهد (گرچه در آخر کتاب مشخص میشود که او از سقوط یک هواپیما نجات پیدا میکند، اما دچار آسیب مغزی میشود.) و به همین دلیل او دائم بخشهای متفاوتی از زندگیاش را میبیند، حتی مرگ خود را.
بیلی پیل گریم مسافر زمان است. در طول داستان، خواننده با او و سفرهای زمانیاش همراه میشود و هر لحظه گوشهای از ماجرا را میبیند. در واقع داستان چندین خط زمانی مختلف دارد که همگی با هم و به صورت موازی پیش میروند.
او توسط بیگانگانی از سیاره ترالفامادور[3] دزدیده شده و در باغ وحشی به نمایش در میآید. ترالفامادوریها تصاویر را چهار بعدی میبینند و بعد چهارم دید آنها، زمان است. آنها تمامی لحظات زندگی خود را در آن واحد میبینند، ولی تغییری در سرنوشت خود نمیدهند. در عین حال میتوانند در لحظهای از زندگی خود که دوست دارند، متمرکز شوند.
در این کتاب همهی رویدادها خواه مرگ یک سرباز باشد، خواه کشته شدن صد و سی و چهار هزار نفر غیر نظامی، با بیانی کاملا سهل و ساده و با این دلیل جبرگونه که «بله، رسم روزگار چنین است.» بیان میشوند. در واقع این نحوهی دید به مسائل زندگی از سبک زندگی ترالفامادوریها گرفته شده است. برای آنها زمان نیز به همان اندازه فضا ملموس و قابل تغییر است. هر حادثهای که در این لحظه رخ میدهد، رخ داده است و همیشه در همین لحظه رخ خواهد داد. مرگ حادثهای وابسته به این لحظه خاص است و فرد مرده در بسیاری لحظههای دیگر زنده است.
در طول داستان، بیلی در میان زمان جست و خیز میکند و بخشهای متفاوتی از زندگی خود را دوباره از سر میگذراند؛ به همین دلیل دچار وحشتی دائمی میشود، چون نمیداند موقعیت بعدی که در زمان به سمت او هجوم میآورد، چیست. او در ترالفامادور زندگی میکند، در درسدن دوباره بمباران را میبیند، قبل از دستگیری خود توسط آلمانها، با کرختی در میان برف و سرما به پیش میرود، بعد از جنگ در حالی در آمریکا زندگی میکند که ازدواج کرده است، سالها بعد به نقطهای میرود که کشته میشود و دوباره و دوباره زندگی خود را از نقطهای بی اهمیت از سر میگیرد.
در زمان کشته شدنش، او اعتقاد بی چون و چرای ترالفامادوریها به سرنوشت را درک میکند و به آرامش میرسد. سپس این اعتقاد را در سراسر زمین گسترش داده و تبدیل به شخصیتی با هواخواهان بسیار بر روی زمین میشود.
آنگاه اعتقاد به سرنوشت بیلی در دنیای واقعی نمود پیدا میکند، حداقل در واقعیتی که بیلی آن را درک میکند، و بعد از این راوی داستان میگوید: «در میان چیزهایی که بیلی پیل گریم قادر به تغییر دادن آنها نبود گذشته، حال و آینده هم وجود داشت.»
یکی از اسیر کنندگان ترالفامادوری او که به نظر میرسد از حس دلسوزی نسبت به نوع بشر برخوردار است، میگوید در میان 31 سیاره مسکونی که تا آن زمان دیده، «تنها روی زمین حرف از ارادهی آزاد است.»
مرگ بیلی حاصل رشتهای غیر عادی از حوادث است. در طول جنگ، او یک جنگجوی بی عرضه و نالایق است که به نظر رولند ویری[4] باعث گیر افتادن هر دوی آنها میشود. به دلیل این سرزنش ویری و سپس مرگ او که ویری در آخرین لحظهی عمر خود به خاطر آن بیلی را سرزنش میکند، دوست ویری، لازارو[5] عهد میبندد بیلی را بکشد. چون اعتقاد دارد: «انتقام شیرینترین بخش زندگی است.»
بیلی که در زمان سفر میکند، میداند کی و چطور به قتل میرسد: لازارو، بعد از یک سخنرانی عمومی در آیندهای که ایالات متحده در آن تقسیم شده است، به او شلیک میکند. قبل از سخنرانی، او اعلام میدارد که با پایان حرفهایش کشته خواهد شد. سپس از آخرین فرصت استفاده کرده و میگوید زمان هم یک بعد در کنار سه بعد دیگر است. بنابراین، هر کسی همواره زنده است و مرگ اتفاقی ناگوار نیست.
از پیشگفتار صفدر تقی زاده:
فونهگات در سال 1969 کتاب سلاخ خانه شماره پنج را نوشت که هیاهویی برانگیخت و منتقدان دربارهی آن اظهارنظرهای گوناگونی کردند. بعضی آن را سخت ستودند و گروهی آن را نکوهیدند. اما همهی نسخههای کتاب به زودی به فروش رفت و فیلم بسیار موفقی هم بر اساس آن ساخته شد که نام فونهگات را بیش از پیش برسر زبانها انداخت. از آن پس، محافل هنری و دانشگاهها و مراکز آموزشی پی در پی برای ایراد سخنرانی از او دعوت به عمل آوردند و کار به جایی کشید که در دانشگاه هاروارد سرگرم تدریس رشته ادبیات داستانی شد و به دریافت جوایز گوناگونی از جمله جایزهی ادبی انستیتوی ملی هنر و ادبیات نائل آمد.
سلاخ خانه شماره پنج فصلهای کوتاهی دارد. در این کتاب زمانها در هم آمیختهاند و پایان ماجرا را ما در اول رمان در مییابیم، اما در میان این دو نقطه، از جملگی رخدادهای زندگی قهرمانان آگاه میشویم. وقایع زندگی قهرمان اول، یک خطی و مستقیم نیست و همین دور بودن از توالی زمانی، نمایانگر این واقعیت است که او فقط یک موجود شناخته شده و معمولی نیست که تحولات مختلفی را از سر میگذراند، بلکه معجونی از چیزهای گوناگون و زمانهای گوناگون است. جنگ و فجایع جنگ هم به صورت استعارههای مهمتری از سرگردانی و وحشت بشری ارائه میشود.
فونهگات در این کتاب، ماجرا را از زاویهی دید چندگانه روایت میکند. قصه او تنها تاکید بر تجربه شخصی خویش به ویژه در بمباران شهر درسدن نیست. او میخواهد معنای سمبولیک درسدن را به همه بشریت تعمیم دهد. از این رو، علاوه بر زاویهی دید اول شخص (راوی) که یقینا میدان دید و معنای رمان را به نوعی خاطرهی شخصی محدود میکند، از زاویهی دید سوم شخص و راوی دانای کل نیز برای توصیف و تحلیل وقایع اجتماعی و وضع و موقعیت بشری سود میجوید. او درسدن را با وقایع مرگبار دیگری چون سدوم و هیروشیما و حتی با مرگهای شخصی دیگر پیوند میزند و به آنها بعدی جهانی میبخشد. وقایع شخصی و زندگینامهای و رویدادهای واقعی را با مسائل جهانی و اسطورهای درهم میتند. همین نوع تکامل در شخصیت اصلی رمان، بیلی پیل گریم هم آشکارا دیده میشود.
نویسنده و راوی و قهرمان داستان همه به هم پیوستهاند و وقایع تاریخی و تخیلی پیرامون شهر درسدن، آن نماد مرکزی رمان، حلقه بستهاند تا پیام اجتماعی نویسنده را بهتر به خواننده القا کنند. چگونه است که در رمانی با شالوده تاریخی و هدفی جدی ناگهان ما با بشقابهای پرنده و سفر در بی زمانی روبه رو میشویم؟ در واقع با تکنیک همین آمیزش مستند و فانتزی یا واقعیت و تخیل است که فونهگات توانسته است ماهیت و طبیعت واقعیت را دریابد و شکل بدیعی در داستان نویسی پدید آورد که در آن واقعیت به شکل فانتزی غریبی جلوهگر میشود و همین عناصر فانتزی است که رمان را طنزآمیز میکند و آن را در اوج هیجان و جدی بودن، پرکرشمه و طناز و خندهدار میسازد.
قسمتی از کتاب:
بیلی به ساعت روی اجاق نگاه کرد، تا آمدن بشقاب پرنده هنوز یک ساعت وقت مانده بود، وارد سالن شد، گردن یک بطری را مثل گرز در دست گرفته بود و حرکت میداد؛ تلویزیون را روشن کرد. کمی در بعد زمان چند پاره شد؛ بیلی فیلم آخر شب تلویزیون را یک بار از آخر به اول و بار دوم به طور عادی از اول به آخر تماشا کرد. فیلم درباره بمب افکنهای آمریکا در جنگ جهانی دوم بود و درباره مردان شجاعی که آنها را به پرواز درمی آوردند. از چشم بیلی که فیلم را برعکس تماشا میکرد داستان آن چنین بود:
هواپیماهای آمریکایی، که پر از سوراخ و مردهای زخمی و جنازه بودند، از فرودگاهی در انگلستان، پس پسکی از زمین بلند میشدند. در آسمان فرانسه، چند جنگنده آلمانی پس پسکی پرواز میکردند و ترکش خمپارهها و گلولهها را از بدنه هواپیماها و تن خدمه آنها میمکیدند.
گروه هواپیماها پس پسکی از روی یکی از شهرهای آلمان که در شعلههای آتش میسوخت پرواز میکردند. بمب افکنها دریچه مخزن بمبهایشان را باز کردند، با استفاده از یک سیستم مغناطیسی معجزه آسا شعلههای آتش را کوچک کردند، آنها را به درون ظرفهای فولادی استوانهای مکیدند و ظرفهای استوانهای را به درون شکم خود بالا کشیدند. ظرفها با نظم و ترتیب در جای خود انبار شدند.
وقتی هواپیماها به پایگاه خود بازگشتند، استوانههای فولادی از جای خود پیاده شدند و با کشتی به ایالات متحده آمریکا بازگردانده شدند. این استوانهها را در کارخانههایی که شبانه روز کار میکردند، پیاده کردند و محتویات خطرناک آنها را به مواد معدنی مختلف تجزیه نمودند. دردناک این که بیشتر این کارها را زنان انجام میدادند. مواد معدنی را برای عدهای متخصص در مناطق دورافتاده حمل کردند. این متخصصان کارشان این بود که مواد معدنی را به داخل زمین برگردانند، با زیرکی آنها را پنهان کنند تا دیگر هرگز این مواد معدنی نتوانند به کسی آسیبی وارد کنند…
سلاخ خانه شماره پنج یا جنگ صلیبی کودکان: رقص اجباری با مرگ
(Slaughterhouse-five: or the children’s Crusade : a duty-dance with death)
نویسنده : کورت فونهگات جونیور (Kurt Vonnegut JR)
مترجم : علی اصغر بهرامی
سلاخ خانه شماره پنج، کتابی است دربارهی حقایق و زشتیهای جنگ. نویسنده در این کتاب با دیدی چندگانه و غیر متعارف داستانی از جنگ جهانی دوم را بیان میکند. حقایق تکان دهنده ای که شاید خیلیها چیزی از آن نشنیده و یا هرگز از این زاویه دید به آن نگاه نکرده باشند.
زمانی که این کتاب منتشر شد، هنوز خبر واقعهی درسدن پخش نشده بود. این کتاب آگاهی نسبت به بمباران شهرها در طول جنگ جهانی دوم را افزایش داد و بمباران هوایی شهرها را این بار از دید متحدین (آلمان–اتریش، مجارستان–ایتالیا) به نمایش گذاشت.
سلاخ خانه شماره پنج، داستان بیلی پیل گریم[2] را در میان دورههای گوناگون زمانی، به خصوص مشاهدات او در جنگ جهانی دوم و روابط خانوادگی او را به هم میبافد. این کتاب مجموعهای از اتفاقات ظاهراً تصادفی را در کنار هم قرار میدهد که از ترکیب آنها، المانهای ریشهای این رمان سر بر میآورند.
نام رمان، «سلاخ خانه شماره پنج» از یک سلاخ خانه که بیلی پیل گریم به عنوان یک اسیر جنگی در شهر درسدن و در طی بمباران شهر، آنجا زندانی میشود، برگرفته شده است. (فونهگات خود خاطرهای موازی این روایت را به عنوان یک اسیر در شهر درسدن بیان میکند.)
فونهگات به مانند چند اثر دیگر خود مثل Breakfast of Champions ، عنوانی چندگانه را برای این کتاب برگزیده است که این بار، «جنگ صلیبی کودکان» است. در فصل آغازین کتاب، او این عنوان را با برگرداندن آن به جنگ صلیبی کودکان در قرن سیزدهم میلادی، زمانی که کودکان به عنوان برده به فروش میرفتند توضیح میدهد. (بر سر حقیقت این کلمه، هنوز مشاجراتی وجود دارد. اما در استفاده ادبیاتی، جنگ صلیبی کودکان همان فروش آنها بعنوان برده دانسته شده است.) او از این موضوع به عنوان آینهی تمامنمای جنگ استفاده میکند، چه فونهگات اعتقاد دارد این واقعیت با فروش کودکان به عنوان برده، قابل قیاس است.
خلاصهای کوتاه از داستان:
در اواخر جنگ جهانی دوم، بیلی پیل گریم، به عنوان دستیار کشیش ارتش از آمریکا به صحنه نبرد اروپا میرود. عدم تجانس ظاهر، روحیه و رفتار بیلی با کاری که وارد آن شده است در سرتاسر داستان نمود دارد. در تمام میدان نبرد حتی دست او به اسلحه نمیرسد و تنها با پایان یافتن جنگ و در میان ویرانهها است که میتواند هفت تیری به دست آورد: «از مشخصههای پایان جنگ یکی همین بود، بی بروبرگرد هر کس میخواست صاحب اسلحه شود امکان آن را داشت.»
به دلایلی که روشن نمیشود، بیلی استحکام خود در زمان را از دست میدهد (گرچه در آخر کتاب مشخص میشود که او از سقوط یک هواپیما نجات پیدا میکند، اما دچار آسیب مغزی میشود.) و به همین دلیل او دائم بخشهای متفاوتی از زندگیاش را میبیند، حتی مرگ خود را.
بیلی پیل گریم مسافر زمان است. در طول داستان، خواننده با او و سفرهای زمانیاش همراه میشود و هر لحظه گوشهای از ماجرا را میبیند. در واقع داستان چندین خط زمانی مختلف دارد که همگی با هم و به صورت موازی پیش میروند.
او توسط بیگانگانی از سیاره ترالفامادور[3] دزدیده شده و در باغ وحشی به نمایش در میآید. ترالفامادوریها تصاویر را چهار بعدی میبینند و بعد چهارم دید آنها، زمان است. آنها تمامی لحظات زندگی خود را در آن واحد میبینند، ولی تغییری در سرنوشت خود نمیدهند. در عین حال میتوانند در لحظهای از زندگی خود که دوست دارند، متمرکز شوند.
در این کتاب همهی رویدادها خواه مرگ یک سرباز باشد، خواه کشته شدن صد و سی و چهار هزار نفر غیر نظامی، با بیانی کاملا سهل و ساده و با این دلیل جبرگونه که «بله، رسم روزگار چنین است.» بیان میشوند. در واقع این نحوهی دید به مسائل زندگی از سبک زندگی ترالفامادوریها گرفته شده است. برای آنها زمان نیز به همان اندازه فضا ملموس و قابل تغییر است. هر حادثهای که در این لحظه رخ میدهد، رخ داده است و همیشه در همین لحظه رخ خواهد داد. مرگ حادثهای وابسته به این لحظه خاص است و فرد مرده در بسیاری لحظههای دیگر زنده است.
در طول داستان، بیلی در میان زمان جست و خیز میکند و بخشهای متفاوتی از زندگی خود را دوباره از سر میگذراند؛ به همین دلیل دچار وحشتی دائمی میشود، چون نمیداند موقعیت بعدی که در زمان به سمت او هجوم میآورد، چیست. او در ترالفامادور زندگی میکند، در درسدن دوباره بمباران را میبیند، قبل از دستگیری خود توسط آلمانها، با کرختی در میان برف و سرما به پیش میرود، بعد از جنگ در حالی در آمریکا زندگی میکند که ازدواج کرده است، سالها بعد به نقطهای میرود که کشته میشود و دوباره و دوباره زندگی خود را از نقطهای بی اهمیت از سر میگیرد.
در زمان کشته شدنش، او اعتقاد بی چون و چرای ترالفامادوریها به سرنوشت را درک میکند و به آرامش میرسد. سپس این اعتقاد را در سراسر زمین گسترش داده و تبدیل به شخصیتی با هواخواهان بسیار بر روی زمین میشود.
آنگاه اعتقاد به سرنوشت بیلی در دنیای واقعی نمود پیدا میکند، حداقل در واقعیتی که بیلی آن را درک میکند، و بعد از این راوی داستان میگوید: «در میان چیزهایی که بیلی پیل گریم قادر به تغییر دادن آنها نبود گذشته، حال و آینده هم وجود داشت.»
یکی از اسیر کنندگان ترالفامادوری او که به نظر میرسد از حس دلسوزی نسبت به نوع بشر برخوردار است، میگوید در میان 31 سیاره مسکونی که تا آن زمان دیده، «تنها روی زمین حرف از ارادهی آزاد است.»
مرگ بیلی حاصل رشتهای غیر عادی از حوادث است. در طول جنگ، او یک جنگجوی بی عرضه و نالایق است که به نظر رولند ویری[4] باعث گیر افتادن هر دوی آنها میشود. به دلیل این سرزنش ویری و سپس مرگ او که ویری در آخرین لحظهی عمر خود به خاطر آن بیلی را سرزنش میکند، دوست ویری، لازارو[5] عهد میبندد بیلی را بکشد. چون اعتقاد دارد: «انتقام شیرینترین بخش زندگی است.»
بیلی که در زمان سفر میکند، میداند کی و چطور به قتل میرسد: لازارو، بعد از یک سخنرانی عمومی در آیندهای که ایالات متحده در آن تقسیم شده است، به او شلیک میکند. قبل از سخنرانی، او اعلام میدارد که با پایان حرفهایش کشته خواهد شد. سپس از آخرین فرصت استفاده کرده و میگوید زمان هم یک بعد در کنار سه بعد دیگر است. بنابراین، هر کسی همواره زنده است و مرگ اتفاقی ناگوار نیست.
از پیشگفتار صفدر تقی زاده:
فونهگات در سال 1969 کتاب سلاخ خانه شماره پنج را نوشت که هیاهویی برانگیخت و منتقدان دربارهی آن اظهارنظرهای گوناگونی کردند. بعضی آن را سخت ستودند و گروهی آن را نکوهیدند. اما همهی نسخههای کتاب به زودی به فروش رفت و فیلم بسیار موفقی هم بر اساس آن ساخته شد که نام فونهگات را بیش از پیش برسر زبانها انداخت. از آن پس، محافل هنری و دانشگاهها و مراکز آموزشی پی در پی برای ایراد سخنرانی از او دعوت به عمل آوردند و کار به جایی کشید که در دانشگاه هاروارد سرگرم تدریس رشته ادبیات داستانی شد و به دریافت جوایز گوناگونی از جمله جایزهی ادبی انستیتوی ملی هنر و ادبیات نائل آمد.
سلاخ خانه شماره پنج فصلهای کوتاهی دارد. در این کتاب زمانها در هم آمیختهاند و پایان ماجرا را ما در اول رمان در مییابیم، اما در میان این دو نقطه، از جملگی رخدادهای زندگی قهرمانان آگاه میشویم. وقایع زندگی قهرمان اول، یک خطی و مستقیم نیست و همین دور بودن از توالی زمانی، نمایانگر این واقعیت است که او فقط یک موجود شناخته شده و معمولی نیست که تحولات مختلفی را از سر میگذراند، بلکه معجونی از چیزهای گوناگون و زمانهای گوناگون است. جنگ و فجایع جنگ هم به صورت استعارههای مهمتری از سرگردانی و وحشت بشری ارائه میشود.
فونهگات در این کتاب، ماجرا را از زاویهی دید چندگانه روایت میکند. قصه او تنها تاکید بر تجربه شخصی خویش به ویژه در بمباران شهر درسدن نیست. او میخواهد معنای سمبولیک درسدن را به همه بشریت تعمیم دهد. از این رو، علاوه بر زاویهی دید اول شخص (راوی) که یقینا میدان دید و معنای رمان را به نوعی خاطرهی شخصی محدود میکند، از زاویهی دید سوم شخص و راوی دانای کل نیز برای توصیف و تحلیل وقایع اجتماعی و وضع و موقعیت بشری سود میجوید. او درسدن را با وقایع مرگبار دیگری چون سدوم و هیروشیما و حتی با مرگهای شخصی دیگر پیوند میزند و به آنها بعدی جهانی میبخشد. وقایع شخصی و زندگینامهای و رویدادهای واقعی را با مسائل جهانی و اسطورهای درهم میتند. همین نوع تکامل در شخصیت اصلی رمان، بیلی پیل گریم هم آشکارا دیده میشود.
نویسنده و راوی و قهرمان داستان همه به هم پیوستهاند و وقایع تاریخی و تخیلی پیرامون شهر درسدن، آن نماد مرکزی رمان، حلقه بستهاند تا پیام اجتماعی نویسنده را بهتر به خواننده القا کنند. چگونه است که در رمانی با شالوده تاریخی و هدفی جدی ناگهان ما با بشقابهای پرنده و سفر در بی زمانی روبه رو میشویم؟ در واقع با تکنیک همین آمیزش مستند و فانتزی یا واقعیت و تخیل است که فونهگات توانسته است ماهیت و طبیعت واقعیت را دریابد و شکل بدیعی در داستان نویسی پدید آورد که در آن واقعیت به شکل فانتزی غریبی جلوهگر میشود و همین عناصر فانتزی است که رمان را طنزآمیز میکند و آن را در اوج هیجان و جدی بودن، پرکرشمه و طناز و خندهدار میسازد.
قسمتی از کتاب:
بیلی به ساعت روی اجاق نگاه کرد، تا آمدن بشقاب پرنده هنوز یک ساعت وقت مانده بود، وارد سالن شد، گردن یک بطری را مثل گرز در دست گرفته بود و حرکت میداد؛ تلویزیون را روشن کرد. کمی در بعد زمان چند پاره شد؛ بیلی فیلم آخر شب تلویزیون را یک بار از آخر به اول و بار دوم به طور عادی از اول به آخر تماشا کرد. فیلم درباره بمب افکنهای آمریکا در جنگ جهانی دوم بود و درباره مردان شجاعی که آنها را به پرواز درمی آوردند. از چشم بیلی که فیلم را برعکس تماشا میکرد داستان آن چنین بود:
هواپیماهای آمریکایی، که پر از سوراخ و مردهای زخمی و جنازه بودند، از فرودگاهی در انگلستان، پس پسکی از زمین بلند میشدند. در آسمان فرانسه، چند جنگنده آلمانی پس پسکی پرواز میکردند و ترکش خمپارهها و گلولهها را از بدنه هواپیماها و تن خدمه آنها میمکیدند.
گروه هواپیماها پس پسکی از روی یکی از شهرهای آلمان که در شعلههای آتش میسوخت پرواز میکردند. بمب افکنها دریچه مخزن بمبهایشان را باز کردند، با استفاده از یک سیستم مغناطیسی معجزه آسا شعلههای آتش را کوچک کردند، آنها را به درون ظرفهای فولادی استوانهای مکیدند و ظرفهای استوانهای را به درون شکم خود بالا کشیدند. ظرفها با نظم و ترتیب در جای خود انبار شدند.
وقتی هواپیماها به پایگاه خود بازگشتند، استوانههای فولادی از جای خود پیاده شدند و با کشتی به ایالات متحده آمریکا بازگردانده شدند. این استوانهها را در کارخانههایی که شبانه روز کار میکردند، پیاده کردند و محتویات خطرناک آنها را به مواد معدنی مختلف تجزیه نمودند. دردناک این که بیشتر این کارها را زنان انجام میدادند. مواد معدنی را برای عدهای متخصص در مناطق دورافتاده حمل کردند. این متخصصان کارشان این بود که مواد معدنی را به داخل زمین برگردانند، با زیرکی آنها را پنهان کنند تا دیگر هرگز این مواد معدنی نتوانند به کسی آسیبی وارد کنند…
سلاخ خانه شماره پنج یا جنگ صلیبی کودکان: رقص اجباری با مرگ
(Slaughterhouse-five: or the children’s Crusade : a duty-dance with death)
نویسنده : کورت فونهگات جونیور (Kurt Vonnegut JR)
مترجم : علی اصغر بهرامی