سیمین دخترک پر شروشور شیرازی   2013-10-05 09:28:32

صدایت مثل مخمل است.مثل لالایی. بازم بگو.
صدای سووشون اما برای من مثل مخمل نبود. مرا ازجا کند. شگفت زده ا زخلق جهانی پرازعشق وعصیان وبندگی درعالم نوجوانی باخودم گفتم: گوشواره زری را ازدست زن حاکم می گیرم وبه او پس می دهم .فهمیدن این که کشته ای را نمی توانی زنده کنی حتی درعالم آرمان گرایی کارسختی نیست.با ادبیات است که من مطمئن می شوم زادگاهی دارم و وطنی . زبان زادگاه ماست وما زادگاه زبان .مقصودم.با همین زبانی است که خانم دانشور درهشت مارس 1990 – همین امروز- دارد با آن حرف می زند...ایستاده است توی هال خانه اشان. من نشسته ام وبانگاه پی چیزی می گردم."ها زیرسیگاری این جاست ."ومی خندد :"من روزی هشت دونه بیشتر نمی کشم ومی خوام صد سال زندگی کنم."توی دستش یک دسته کاغذ ، کاغذهای نامه ای ...آبی ..زرد..نمی خواهم بنشینم وقتی او ایستاده است ."نامه های جلال ..."نگاه می کنم روی برخی ا زجملات بامداد خط خورده .ناگهان می ترسم که نتواند بعدا آن ها را بخواند گاهی کلمات نامه زیرسیاهی مداد نا پید شده ."دارم عرق خوری های جلال را حذف می کنم ."دهانم ازتعجب بازمانده که می گوید :"اخرسکسی هم هست ."در مقابل نویسنده ای که بسیار بی پروا بوده است و بی پروایی اش را علم نکرده حرف زدن تازه از راه رسیده ای مثل من شایسته نیست اما آه می شود کلمه :"حیف..."واو می خندد:"شاید نکردم. "خنده اش هنوز دخترک پر شروشور شیرازی را به یاد ت می آورد. همان دخترکی که توی اتوبوس تهران به شیراز سر به سر جلال آل احمد می گذارد.تا بعدها برایش نامه های عاشقانه بنویسد واو بعد ترها کلمات به قول خودش رختخوابی را رقم بگیرد."تا زنگ زد خودم سر برهنه رفتم دم در گفتم ای آقا ..."حالا درباره رئیس جمهور اصلاح طلب حرف می زند .خاتمی ازترس همراهانش ،در نیمه باز را می بندد تاکسی عیال جلال آل احمد را "مکشوفه " نبیند."برو یه چیزی بنداز رو سرت ،شر درست نکن .."سمین سنت شکن روی سرش پارچه ای نمی کشد اما رئیس جمهور مجبور می شود محافظانش را در کو چه نگه دارد و خودش به تنهایی وارد خانه سمین شود. تعریف می کند و می خندد بلند بلند دخترک دیوانه همیشه عاشق ..." مشتی مشنگ ریشو اومدن خونه برای مصاحبه تا منو دیدن گفتن حجابت رو رعایت کن منم گفتم بفرمائید بیرون چون ادب رو رعایت نکردین ."چه تاریخی ؟ نه مجالی برای گفتن تاریخ نیست. ذهن خلاقش اورا وادار به روایت دیگری می کند مثل پرنده ای از این داستان به ان داستان می پردواز امام گم شده می گوید:"به موسی صدر گفتم ای وای تو آخوندی تو که نباید این قدر خوشگل باشی ."می خندد دوباره . می خواهم نشانی اززخم برخنده اش ببنم .می خواهم ببینم سنگی برگوری بر خندهاییش خط کشیده است یانه ."گفتم هی نگین شهید ،بابا جلال این قدر عرق خورد که مرد ..."نه ، نقش قربانی را دوست ندارد و هرگز قربانی نبوده است . سمین دانشور یکه تاز کار وزندگی، اجازه نداده است کسی به نام شوهر زندگی اش را مصرف کند. حتی وقتی پای نثرداستانی اش به میان می آید تا دور شود از ضرب آهنگ نثر جلال که به جز سلین ، ریشه در نثرمنقطع بیهقی دارد –می گوید :" من به خودم بر می گردم و اصلا کاری به بیهقی ندارم می خواهم خودم باشم .." خودش بود باهمه بی پروایی ها وصبوری ها یش .وبیزار از عیال کسی بودن . در زندگی عیال را خط زده بودمعشوق را به جای آن نشانده بود.و همو او بود که مجتهد جامع ااشرایط شهر را واداشت که رودر روی رقاصه هندی بنشیند و اور اباد بزند تا تا دیگران برایش دم بگیرند وروی پرده های قلمکار بنویسند :شیخ صنعان با مریدش می رود شهر فرنگ...هم او بود که سال ها پیش از این که ادبیات امریکای لاتین ستاره سهیلی شود در اسمان ادبیات جهان د رسووشون ونیز در داستان های کوتاهش دل به اسطورها داد وگل واژه های محلی را درداستان ها زنده کرد زنان عامی با روح و روان زخم خورده خود در ادبیات جولانگاه خودرا یافتند و صدای خودرا ...چه کسی می تواند منکر توان پیشگویی سمین دانشور شود .اخرین صحنه سووشون را سی سال پیش در هنگامه انقلاب مردم در خیابان های شهر دیدند وهم اوست که داستان مار ومرد را نوشته است و سرانجام انقلابی را پیش بینی کرده است که کمتر کسی می توانست حتی حدسش را بزند . سمین دانشور در این داستان ساده وعده داده است که ما سرانجام مار را می گیریم و به باغ وحش تحویل می دهیم. آری ...بزرگ راه جلال آل احمد به بن بست تاریخ می رسدو نبوغ سیمین دانشور از فردای تاریخ می گوید.

منیروروانی پور هشت مارس 1990


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات