برای فردا   2014-01-14 19:04:53

دم صبح، پیاده‌روی و سرازیری یوسف‌آباد تا ایستگاه اتوبوس‌هایی که پشت سرهم از بالا تا پایین ولیعصر را می‌تازانند، جانی تازه در تن صبحگاهی‌ات می‌دمد.. این پیاده‌روها با چندین چشم‌انداز را به تو پیشنهاد می‌دهند. گوشه‌هایی میان قدم‌‌زذنت، پیدایشان می‌کنی.. برابر سرت قرار گرفته‌اند یا قرار می‌گیرند.
سر که بچرخانی، سمتی خیابان.. سمتی، درها و دیوارها و پنجره‌ها.. عمود بر شانه‌هایت.. و گاه هم‌پای اتومبیل‌های جامانده در ترافیک پیش می‌روی.. شانه‌ به شانه‌شان.. و پیاده‌رو راهی که در برابر این سواره معنا می‌یابد.. راه‌رویی که آن صبح تو را به اتوبوس تجریش- راه‌آهن می‌رساند.. جلوی پایت که می‌ایستد.. در را که به ‌رویت باز می‌کند.. با چکمه‌های راحت و سبکت از پله‌هایش بالا می‌روی.. بر صندلی که بنشینی؛ پیاده‌رو را ختم به خیابان کرده‌ای.. صندلی ردیف سوم را خالی می‌بینی.. کنار پنجره می‌نشینی.. عکس جهت حرکت که بنشینی، «درجه‌ات تغییر می‌کند».. این تغییر زمان را برای تماشای مسیر طی‌شده‌ات را دوچندان می‌کند.
این سطح بلند اتوبوس از آن‌چه که پشت‌سر می‌گذاری، چشم دیگری می‌سازد برایت، تا شهر را گونهای، سوار ببینی.. بر شهر سواری و شهر بر نگاه تو، سوار.. هنوز نمی‌دانی پایت بر زمین است یا آسمان.. این‌بار «طبقه‌ات تغییر کرده».. انگار چکمه‌های پاشنه‌تخت و راحتت را با کفش‌های پاشنه‌بلندی عوض کرده‌ای و با توان ایستایی و حرکت صدچندان، روبه آن‌ها که سمتت می‌آیند، وارونه پیش می‌روی.. جلوتر که می‌روی.. از چشم‌اندازت که فاصله می‌گیری، هنوز رو به سمت آن باقی می‌مانی.. بارها نگاهش می‌کنی.. براندازش می‌کنی.. از مقابل، می‌بینی‌اش.. مردم، خیابان، کوچه‌ها، پیاده‌روها، ساختمان‌ها... پیاده‌ها و پیاده‌روها و مغازه‌هاشان.. ساختمان‌ها و پنجره‌ها و ایوان‌ها و ورودی‌هاشان.. در این آن، فرصت پیدا می‌کنی با استناد به طبقه‌ای بالاتر که نشسته‌ای، چیزها و جاهای دیگری را ببینی.. سردر و تابلوهای فروشگاه‌ها.. ببینی و بخوانی‌شان.. طبقاتی را که پیش از این ندیده بودی‌.. طبقات بالاتر.. روی حجره‌ها، مغازه‌ها، ادارات و بانک‌ها.. فضاهایی که همراه با سال‌ها گذشته‌اند.. این تغییر کاربری .. دگرگونی یک فضا در فضای دیگر.. بازگویی اصطلاح بازار عرضه و تقاضا.. دفاتر و کارگاه‌ها.. تغییر نامی در نام دیگر.
و خانه‌های فرسوده‌ای که بر مغازه‌ها سوارند.. همین خانه‌ها.. خانه‌خانه‌ها.. طبقات بالاسر.. نه فقط خانه، روزی خیاط‌خانه، دفاتر اسناد، کارگاه... سردرهای گچبری‌شده، ستون‌ها و سرستون‌ها، نقاشی‌ها و تزئینات نماها.. این شکلهای متناقضِ در هم.. برِ هم.. آمیزه ای نامتجانس از نما و بنا و مصالح و رنگ و نقش.. صد شکل و یک شکل.. صد نقش و یک نقش.. صد بار گونه به گونه شدن.
سوار بر این طبقه پیش می‌روی.. تلاش می‌کنی نمایی را از قلم نیندازی.. درخت‌ها: شاخ و برگ کنار زده‌اند تا ساختمان‌ها را ببینی.. نقش‌ها و برجستگی‌ها و شکل‌هایی که به مرور تغییر کاربری‌شان، جا عوض کرده‌اند.. کم شده‌اند.. زیاد شده‌اند.. پنجره‌های چوبی تعمیرشده.. جنس تغییریافته‌ی نماها و ایوان‌ها.. گچی که بر خشت کشیده‌اند.. سیمانی که بر آجرها آمده.. نقش‌ها و موتیف‌هایی که از نماها سوا شده‌اند.. تغییرهایی که یادآوری دست‌های زنان قلیان‌کشی می‌شود که صورت ناصرالدین‌شاه را بر شیشه‌ی قلیان، پاک می‌کردند.. و این میان فضاهایی که دیگر متروک و سربسته و مخروبه باقی مانده‌اند.. چشمت به پنجره‌های شکسته‌شان که می‌افتد، پاسخت را می‌گیری.
دوگانگی زمان در زمان.. فضا در فضا.. هم‌زیستی این یکی با دیگری.. دوگانگی تجربه‌های زیسته.. تقسیم تجربه‌ی زیسته، میان دو طبقه.. دو طبقه از ساختمان یک بنا.. دو طبقه از ساختمان یک اجتماع.. در سال‌های دوگانه.
اتوبوس، ایستگاه خودش را بر چهارراه ولیعصر می‌ایستد.. یک خانه‌ی نقلی دهه‌ی پنجاهی بالای یک کفاشی کوچک امروزی.. کفاشی با نمای آجر.. خانه با دیوارهای ریخته‌ی آجری.. ولی سرپا. این آجر با آن‌یکی، متفاوت.. سه پنجره، در سه جهت.. دو کولر بر سطح ایوان بزرگش.. زندگی و کار در هردو.. آدم‌هایش، یکی.
از اتوبوس که پیاده شوی؛ همان چکمه‌های مسطحت را باز پوشیده‌ای.. خودت را به پیاده‌رو می‌رسانی.. دیگر پا به پای شانه‌ات، «نگاه» می‌کنی.. و می‌دانی، سر بچرخانی به هر طرف پیاده‌رو و طبقات ساختمان‌هایش.. خیابان و سواره‌اش.. یا بالای سرت، آسمان تا وقتی پاهایت بر زمین است و چون دیگر قد نمی‌کشی؛ این کادر همین‌گونه باقی می‌ماند.
کفش‌های پاشنه بلندت را در اتوبوس، برای فردا جا گذاشته‌ای.

علی خدایی


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات