آن خردمند دیگر   2016-02-07 23:19:34


در آن روزگار که قیصر اگوستوس سرور بسیاری از پادشاهان است و هرود نامی بر اورشلیم فرمان روایی دارد، در شهر اکباتان، شهری در میانه کوه های سرزمین پارس، مردی به نام اردوان زندگی می کند. او می تواند از بام خانه خویش، قصرییلاقی شاهنشاه اشکانی را نظاره کند. اردوان امشب نه نفر میهمان دارد. او جامه سفید موبدان و مغان زردشتی را بر تن دارد. پدرش نیز در جمع دوستان است. دعا و سرود در کنار آتش خوانده می شود. اردوان برای حاضران از علم ستاره شناسی که برترین دانش هاست سخن می گوید. سپس از درخشش ستاره ای جدید در خاندان یعقوب حرف می زند. همه با او هم عقیده هستند، اما زمان دقیق این واقعه را نمی دانند چون جزء رموز دین است. اردوان پاسخ می دهد که رمز این واقعه بر او و سه دوست پارسی خردمندش، کاسپار، ملکیور و بالتازار نشان داده شده است. براساس این رمز گشایی این واقعه باید همان سال بهار رخ دهد. این سه دوست در معبد کهنسال هفت فلک در سرزمین بابلیون به رصد آسمان مشغولند و اردوان در اکباتان کار رصد را به عهده دارد. قرار است اگر ستاره ای نو بدرخشد، دوستانش تا ده روز در معبد منتظرش بمانند و وقتی اردوان به آنان پیوست همگی با هم به دیدار کودک موعود بروند. اردوان تمام دارایی اش را به خاطر این کودک فروخته و تبدیل به سه جواهر؛ زمرد، یاقوت و مروارید کرده. او از همه دوستانش می خواهد تا همراهی اش کنند. هر کدام از میهمانان عذری می آورند تا همراه اردوان نباشند. اردوان تصمیم می گیرد تنها راهی سفر شود.

اردوان سوار براسبش به سمت مغرب می رود. باید یکصد و پنجاه فرسنگ راه را طی کند. می داند که روزی پانزده فرسنگ با اسبش پیش خواهد رفت، پس بعد از ده روز به مقصد خواهد رسید. او پس از ده روز به دیوارهای شهر بابل می رسد. اردوان مایل است به شهر وارد شود و غذایی برای خود و اسبش تهیه نموده و استراحتی کنند. اما چون تا معبد هفت فلک سه ساعت راه است و باید هر چه زودتر خود را به سه خردمند برساند، وارد شهر نمی شود. در کنار جاده ای در خارج شهر، پیرمرد بیماری را افتاده بر زمین می بیند. می داند که اگر تامل کند ممکن است به دوستانش نرسد اما به تیمار مرد بیمار می پردازد. روی او را می پوشاند و به او آب و غذا و دوا می خوراند. وقتی بیمار کمی بهبود می یابد از اردوان می شنود که برای یافتن شهریاری بزرگ عزم رفتن اورشلیم را دارد. او را راهنمایی می کند که به سمت بیت اللحم برود. اردوان با شتاب خود را به معبد هفت فلک می رساند اما نشانی از مغان نمی یابد. تنها در شکاف کوچکی در معبد تکه ای از پاپیروس را می یابد که مغان نوشته اند برای یافتنشان به سمت کویر بیاید.

اردوان مجبور می شود به شهر بابل برگردد. قطعه زمرد را بفروشد و قطاری از شتران و زاد فراهم کند تا بتواند وارد کویر شود. با سختی فراوان خود را به بیت اللحم می رساند. در دهکده ای از مادری که کودکی در کنار خود دارد می شنود که سه روز پیش سه بیگانه وارد دهکده شده اند و از طریق هدایت ستاره ای خود را به خانه یوسف ناصری رساندند. در آن خانه زنی به نام مریم با کودک نوزادش زندگی می کرده. سه بیگانه هدایای خود را تحویل داده و رفته اند. پس از آن یوسف ناصری بچه و مادر را برداشته و شبانه به سمت مصر می گریزد. اردوان در خانه آن زن غذایی می خورد. سربازان هرود به خانه ها می ریزند تا بچه ها را بکشند. اردوان یاقوت خود را به سربازان می دهد تا از کشتن کودک آن زن بگذرند. پس از آن اردوان به راه می افتد. اهرام ثلاثه را می بیند، درکنار مجسمه ابوالهول می نشیند، به اسکندریه می رود. از مکانی به مکان دیگر می رود تا گمشده خود را بیابد، اما نمی یابد ولی نیازمندان بسیاری را یاری می دهد.

سی و سه سال از زندگی اردوان به همین منوال می گذرد. در انتها خود را به اورشلیم می رساند. مردم شهر را می بیند که قصد دارند خود را به جلجتا برسانند تا شاهد سه اعدام باشند. دو راهزن، و مردی به نام عیسای ناصری که ادعا کرده پسر خداست. با آن ها همراه می شود اما پیش از رسیدن به محل موعود، گروهی از سربازان مقدونی را می بیند که دختر جوانی را به قصد بردگی با خود می برند و بر زمین می کشند. اردوان مروارید را می دهد و دخترک را آزاد می سازد. اما دیگر هدیه ای ندارد که نثار شهریار نماید و او را از مرگ برهاند. همزمان زلزله ای به وقوع می پیوندد. اردوان به زبان اشکانی با عالم غیب سخن می گوید. او تمام عمر خود را صرف خدمت مردم کرده ولی عیسای ناصری را نیافته است. از عالم غیب ندا می رسد که خدمت به مردم، خدمت به خداست. اردوان نفسی آرام از سرخشنودی برمی آورد واحساس می کند سفرش به راستی پایان یافته. گنجینه جواهراتش به درگاه آن پادشاه مهر قبول یافته و خود به دیدار آن شهریار اقلیم روح نایل شده است.


خلاصه ی داستان
هنری ون دایک
برگردان دکتر حسین الهی قمشه ای



نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات