من و جن هايم قسمت پانزدهم " هاله محافظ"   2020-06-17 23:58:18

كم كم زمستان از راه مي رسيد، مادرم آب حوض را خالي كرده بود و گلدان هاي ياس و شمعداني هاي سرخ و صورتي را به زير زمين منتقل كرده بود، هواي زير زمين سرد بود، طوري كه وقتي حرف مي زدي از دهانت بخار بيرون مي آمد. من از بلور دور شده بودم. بعد از مدرسه و انجام تكاليف درسي ، بدو خودم را به طناز مي رساندم و غروب كه بر مي گشتم هوا رو به تاريكي بود و بهانه اي هم براي رفتن به زير زمين نداشتم. گاهي به بهانه برداشتن دفترچه اي عروسكي چيزي از چمدان يادگاري هايم سري به بلور مي زدم . مادرم سفارش مي كرد زود برگرد سرما مي خوري. بلور خانم كمي آرام شده بود ساكت و گوشه گير گاهي اصلا پيدايش نبود و اگر هم كه مي ديدمش لام تا كام حرف نمي زد و نگاهش سرد و ملامت انگيز بود. در عوض طناز بعد از ظهر ها به من ديكته مي گفت، گاهي قصه اي ، گاهي خاطره اي از كودكي هايش، مي خنديد و ژست هاي دلبرانه مي گرفت. منتظر بود، منتظر حادثه اي كه او را به ترلي نزديك كند ولي گويا ترلي خيال پيش رفتن بيش از اين را نداشت. مي دانست نزديك تر شدن به طناز ريسك بزرگي ست. دور طناز را هاله اي محافظ كشيده بود كه كسي نتواند گزندي به او برساند يا به او نزديك شود، حتي خودش. طناز مي گفت گاهي از او نامه اي عاشقانه مي گيرد با واژه هاي داغ و آتشين كه به محض خواندن پرپر مي شوند. افسوس كاش مي توانستم يكي از آنها را بخوانم.
ادامه دارد...


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات