خاطرات سبز   2009-02-27 17:31:59

فروغ میگفت دلم برای باغچه میسوزد ومن دلم برای تمام باغچه ها میسوزد.اینجا نشسته ایم واز خودسوزی یک جانباز ودردورنج کودکان کاروکارتن خوابی بی خانمانها مینویسیم وعکس میگیریم وحمایت میکنیم وغافلیم از
آن دیگران که باتمام وجودشان شب وروز در تب فراق ایران میسوزند ودم بر نمیاورندودر انتظاربارش یک ابر ناشناس حتی خمیازه هم نمیکشند.همانهاکه نمیگویند من بار خود را برده ام وکارخودرا کرده ام.آنهاکه
بمانندمسئولان کشوری نمیگویند وقتی که من بمیرم دیگر چه فرق میکند که باغچه باشد یا باغچه نباشد. مسعود بهنوددر مقاله(خشکیدن یک برگ نیست)از خاطراتش از سفرهایی به اوشان فشم مینویسد ومیشود این احساس غربت رادر کلامش خواندونبوی که از غربتکده اش پیامها میفرستددومردم رابسیج میکند به رای دادن وبی تفاوت نبودن وبیرون رفت از این چالش وطنی.ونوری زاده که بالحن غریبانهای ازرویاهایش میگوید که چگونه وقتی به ایران سفر میکند از جنوب وخوزستان براه میافتد وپس از بوشهر وبندرعباس به سیستان وبلوچستان گذر میکند.واز سفرش به شیراز واصفهان ویزد وکاشان وگذرش به خطه خراسان واز انجا از جاده کناره به مازندران وگیلان گذری میزندودر آذربایجان مهمان رفیقی میشودودر انتها ازکردستان دیدار میکند. وانقدر با آب وتاب از این سفر میگوید که هوس ایرانگردی گریبانت رامیچسبدو شبهایت رابا رویایش پر میکند.
این انسانها که تمام زندگیشان رادر حسرت دوباره دیدن وطن گذرانده اندوبیکار نمانده اندوفقط سهمی از آن طلب کرده اندهمانقدر درد دارند که دیگران.دردی که دیده نمیشوداما تامل برانگیزاست.
انها از میان پنجره های پریده رنگ خانه ماهیها بفکر حیاط خانه مایند.آنها در ته هر چیزی دنبال جای پای معصیتی نمیگردند.آنها شفای باغچه رادر انهدام باغچه نمیدانند.آنها نمیخواهند که ذهن باغچه آرام آرام
از خاطرات سبز تهی شود.



نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات