آخرین لحظات ندا   2009-06-26 12:54:56

آخرين لحظات زندگی ندا آقاسلطان از زبان يک شاهد عينی (گزارش ويژه خبرنامه گويا

Arash-Hejazi.jpg
آرش حجازی

"ما صدای تيری شنيديم؛ ندا به فاصله ی يک متری من بود. ناگهان سيل خون از سينه اش جاری شد."

بی بی سی (انگليسی) - او پزشکی است که سعی کرد جان يک تظاهر کننده ايرانی را در حالی که بر اثر خونريزی در خيابان های تهران جان باخت، نجات دهد.
دکتر آرش حجازی، کسی که در دانشگاه "انگلستان جنوبی" در حال تحصيل است گفت او زمانی به کمک ندا آقاسلطان رفت که متوجه شد که وی بر اثر اصابت گلوله به سينه اش، زخمی شده است.
حتی بعد از کمک امدادی او، ندا در کم تر از يک دقيقه جان خود را از دست داد.

فيلم مرگ ندا بر روی اينترنت گذاشته شد و تصاوير وی نقطه مشترک گردهمايی های ايرانی ها در همه کشورهای جهان گرديد.
دکتر حجازی توضيح داد که چگونه در همان زمان مردمی که در آن حوالی بودند فرد عضو بسيج را که به کشتن ندا اعتراف کرده بود دستگير کردند.
آرش حجازی گفت سه شب می شود که نخوابيده و برايش مهم بود خاطرات آن روز خود را با بقيه در ميان بگذارد تا مرگ ندا بی نتيجه نباشد.
دکتر حجازی به دليل صحبت های خود در باره ندا ديگر اميدی ندارد که بتواند به ايران بازگردد.

***

پليس ضد شورش در حال آمدن به طرف تظاهرکنندگان بود. در همين حين دکتر حجازی خانم ندا آقاسلطان را همراه با مرد مسن تری ديد که ابتدا فکر کرد پدر ندا است اما او معلم موسيقی ندا بود.
ناگهان همه چيز شلوغ شد. پليس از گاز اشک آور استفاده کرد. موتورسواران به مردم يورش بردند. ما به طرف يک چهارراه دويديم. مردم نمی دانستند چه بکنند.
صدای تيری شنيديم. ندا به فاصله ی يک متری من بود. من برگشتم و ديدم خون از سينه ندا جاری شده است.
معلوم بود ندا شوکه شده است. تنها به سينه خود نگاه می کرد. کنترل خود را از دست داده بود.
به طرف اش دويدم و روی زمين قرارش داديم. محل گلوله را زير گردن ندا ديدم.
تا آن زمان چنين تصويری نديده بودم! به نظر می آمد گلوله در بدن اش منفجر شده بود. خون از دهان و بينی او بيرون می آمد.
سعی کردم با فشار دادن محل گلوله جلوی خونريزی را بگيرم ولی موفق نشدم.
دکتر حجازی می گويد ابتدا به نظرش آمد که تيراندازی از پشت بام يکی از ساختمان های اطراف صورت گرفته اما سپس متوجه شد تظاهرکنندگان مرد مسلحی را که سوار بر موتورسيکلتی بود گرفته اند.
مردم فرياد می زدند "گرفتيم اش". مرد را خلع سلاح کردند. نام اش را يافتند و کارت شناسايی وی که نشان می داد عضو نيروی بسيج است را گرفتند. او فرياد می زد "نمی خواستم بکشم اش".
مردم نمی دانستند با او چه کنند و آزادش کردند. اما کسانی هستند که می دانند او کيست. بعضی ها نيز از او عکس می گرفتند.
آن ها (رژيم) مرا تقبيح خواهند کرد. خيلی چيزها به من نسبت خواهند داد. من هيچ گاه سياسی نبودم. من با اين گفته ها آينده خود را به خطر می اندازم ولی به خاطر معصوميتی که در چشمان ندا ديدم... بايد اين کار را انجام می دادم.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات