خواب پر (قسمت سوم )   2009-03-12 18:32:44

تابستان بود، هوا گرم و روزها طولانی وما مثل سالهای گذشته روزها را در حوض‌خانه زیرزمین میگذراندیم.
مادرم حوض‌خانه را آب‌وجارو کرد،حوض را شست و آب انداخت،فواره راباز کرد،روی تخت‌چوبی گلیم پهن کرد ومخده گذاشت. میز پایه کوتاه سماور را با روکش گلدار رنگی و سینی استکانها به حوض خانه آورد ویک هندوانه درشت را هم بداخل حوض انداخت. پس از اینهمه،کمر راست کرد و به من خیره شد که گوشه‌ای ایستاده بودم و نگران بلورخانم که مبادا زیر دست‌وپای مادرم له شود به حرکاتش نگاه میکردم.پرسید: چی شده؟ ومن دستپاچه گفتم: هیچ چی. وخودم را روی تخت انداختم و پشت به او کردم. قلبم طاقت اینهمه هیجان را نداشت.
بلور را چند شبی بود که ندیده بودم، مهوش میگفت: بعضی وقتها جنی حوصله آدمها را ندارد، باید آنها رابه حال خودشان گذاشت.از آن شب ‌ببعد من ترس از پله‌ها رابهانه کردم وشبها در حوضخانه ماندم، در حالیکه مادر وبرادرم روی پشت‌بام میخوابیدند.آنشبها روی تخت دراز میکشیدم ومنتظر نسیمی که هنگام آمدن بلور‌خانم در زیرزمین میوزید چشمهایم را میبستم.
بلاخره آمد. از صدای بال زدن سنجاقکی چیزی کنار گوشم از خواب پریدم.آب حوض موج برمیداشت واز حوض لب پر میزد.من میدانستم این نشانه‌های عجیب‌وغریب آمدن بلورخانم را گواهی میدهند.بلورخانم خود را از هندوانه بالا کشید وروی آن نشست ودر حالیکه لبخند گل وگشادی بر لب داشت برایم دست تکان داد.
آنشب بعد از انکه بلور خانم چند دقیقه‌ای دور خودش چرخید وچرخید تا خشک شد، کنار هم دراز کشیدیم و
بدون اینکه حرفی بزنیم بخواب رفتیم.من البته خواب سبکی داشتم ومواظب خواب بلور بودم.او وقتی خوابش عمیق میشد، آهسته از روی زمین بلند میشد ومثل پری به هوا میرفت ومن باید مراقبت میکردم که زیاد از من دور نشود.او را دوباره به تخت برمیگرداندم و ملافه رابرویش میکشیدم.
ما کم کم به هم عادت کردیم،و دوستان خوبی برای هم شدیم وقرار شد بلور خانم در امتحانات به من کمک کند، تا شاگرد اول شوم واین فقط از او بر میامد.
ادامه دارد.


ترانه  2009-03-13 11:55:29
من امروز تصادفی اینجا را خاندم.داستان جنها جالب است.ادامه دهید.


payam  2009-03-13 21:05:09
khanoom shahri yekjoori benevisid ke digaran bedanand in dastan donbale dar ast...kheli intresing ast.


فهیمه  2009-03-13 16:12:16
اینجوریشو دیگه ندیده بودیم.خودتی بالام.شناختی؟
آدرستو از آرمینه گرفتم.بازم بهت سر میزنم.


نوری  2009-03-13 22:38:34
فهیمه خانم؛ ماهمدیگر را در آلمان ندیدیم؟از پست خانه برام ایمیل بزن.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات