پرده   2009-10-08 21:36:19

روز سه‌شنبه دوستان ایرانی را دعوت کرده‌بودم به خانه جدید که بیمارگونه کنجکاو بودند وبی‌تابی میکردند و حتی پیشنهاد داده‌بودند که خودشان از خودشان پذیرایی کنند ولی منتظر نمانند تا من آنها را دعوت کنم، که البته منهم میفهمیدم چرا؟ حالا!
پرده نمیخواستم بزنم، تا هرچه نور در بضاعت این آسمان نمناک اروپا است سرازیر شود در اتاقها که این اولین ایرادی بود که گرفته شد. لخت است اتاقت! قشنگ نیست! اتاق بی پرده مثل زن کچل است. بی دروپیکر است.
سر آخر چهارشنبه صبح زود زدم از خانه بیرون ورفتم سراغ پرده‌فروشی بزرگ شهر فضولان، وتا دلتان بخواهد پرده خریدم. خردلی و طلایی تا دست‌کم نوری که زورزنان از لابلایش رد میشود برنگ خورشید باشد.
امروز پنج‌شنبه هم دوختمشان. به‌کمک همان دوست کرمانشاهی که آفرینشش نعمتی برای دست‌و‌پا چلفتیانی چون منست. باور کنید زیباترین پرده جهان همین امروز طراحی و دوخته شد. یکشنبه بچه‌ها میایند. بی‌صبرانه منتظر نظر آنهایم. پرده‌های دیگری هم خریده‌ام. اتاق‌خواب، اتاق‌کارو آشپزخانه که در نوبت دوختن صبورانه گاهی مرا بخود میخوانند. تایشان راباز میکنم، پهنشان میکنم روی میز نهارخوری، آویزانشان میکنم روی نردبان دوست و نگاهشان میکنم، انگار هیچ‌کاری در این دنیا واجب‌تر از آن نیست. ما آدمها چرا به همین راحتی پرت میشویم به دنیای بی‌معنی اشیا و یادمان میرود که میز، گل، پرده فقط یک بهانه است!



طاهره  2009-10-09 13:37:40
پرده باید . تا پرده دری را شاید.


طاها  2009-10-10 14:56:08
مبارك دوست عزيز و كاملا خاص! موافقم باهات شديدا! ما گاهي زندگي مي كنيم كه فقط تاييد بشيم. اينه مشكل اكثر ما ايرانيها:(


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات