روزنامه‌های نخوانده.   2009-10-29 11:27:43

مه غلیظی پشت پنجره اتاق خواب شناور است. آسمان پیدا نیست. من خسته‌ام و انگار شب را نخوابیده‌ام. شاید آغاز سرماخوردگی باشد, نمیدانم. روزنامه‌های صبحم روی هم انباشته‌اند, چندروزیست که نخوانده‌ام روزنامه‌هایم را. گاهی دوست دارم ریتم زندگیم را برهم بزنم. تکراری که بشود قابل تحمل نیست.
امروز یک احساس تهی‌بودن دارم یک احساس بی‌تفاوتی. خوشایند نیست به هرجهت. میزنم از خانه بیرون . شاید کتابفروشی فروغ. اگر یک رمان خواندنی خوب رسیده باشد از ایران؟. میخواستم چیزی بنویسم که در این حالت کار قشنگی نخواهدشد. کسی صدایم زد! میروم...


ناشناس  2009-10-29 11:52:40
آقا این روزنامه هارو بده ما پنجره هارو پاک کنیم.
ای بابا خوشی زده زیر دلت.
میپرسی من اینجا چی میخوام؟ هیچی دوست دارم حرفای خوب بخونم همین.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات